بعضیهاشان یک چشم ندارند
بعضیها لنگ میزنند
بعضیها دم ندارند
گربههایی که از تصادف جان سالم به در بردهاند
جور خاصی به من نگاه میکنند
۱۹ آبان ۹۱
سارا محمدی اردهالی
8 دیدگاه دربارهٔ «” تصادف “»
دیدگاهها بسته شدهاند.
بعضیهاشان یک چشم ندارند
بعضیها لنگ میزنند
بعضیها دم ندارند
گربههایی که از تصادف جان سالم به در بردهاند
جور خاصی به من نگاه میکنند
۱۹ آبان ۹۱
سارا محمدی اردهالی
دیدگاهها بسته شدهاند.
سارا خانم گربههای خارج هم اینقدر داغون هستند یا نه فقط گربههای این نوآرترین شهر جهان اینقدر حال غریبی دارند؟ باباقوری؛ شل بیکتاب؛ کر و کور.
……………….
من گربههای تهران را میشنسم فقط
سارا
متشکرم . هم احساسی خوبی بود. لذت بردم وخسته شدم از غربت نگاهی که شاید برای من هم منتظرباشد.
………….
:)
سارا
اما وقتی بغلشون میکنیم و زیر گلویشان را می خارانیم خور خوری میکنند که انگار تازه گی از بهشت آدم و حوا آمده اند و غذای سری خورده اند و فرزندانشان برای لغمه نانی گدایی سطل زباله را نمیکنند
یه مدت ننویس!خواهش میکنم!
……………
شما یه مدت نخوانید مرا
سخت است برای من
ننوشتن
سپاس
سارا
این شعرتون یه جور “فان” شده. به نظرم دقیقاً( زیر این کلمه دقیقاً خط بکشید) نشون میده که یه شاعر داره در بین ما زندگی می کنه که همه چیز را بدون زور زدن به صورت شعر می بینه.
( خوب است که هنوز شاعر داریم…هنوز نگاه های شاعرانه داریم)
شاد باشین و سلامت
………………….
:)
سارا
فکر کردم هول کند از ابرها و اشتباهی بپیچد..
گربه اگر بداند موضوع چیست…
تصادف می گذرد…
مرگ نیز!!
آی گوش بریده! ;-)