خاطرهای درونم نفس میکشد
تو میشنوی
دوباره همهی ظرفها شکسته میشوند
عصر
برای خرید ظرفهای جدید
بیرون میزنیم
تو فنجانهای قرمز را بیشتر دوست داری
من فنجانهای قهوهای را
کنار فروشگاههای رنگارنگ
سرم را بر سینهات میفشاری
در خاطرهای دیگر
ناپدید میشوم
۲۰ بهمن ۱۳۸۹
سارا محمدی اردهالی
8 دیدگاه دربارهٔ «یادگاری بر سینهات»
دیدگاهها بسته شدهاند.
سارای
یادمان عتیق عشق_ رازی که به یادش، درونت دنیایی ژرف تر می شود ؛ لابه لای این شعر مجال مرور و نفس کشیدن می یابند. راز_عشق ی که گاه فقط هجرت از خویشتن را مرهمی برایش میبینی، عریان می شوند با آهنگ کلماتت و بی هیچ هراسی می رقصند.
ناپدید شدن خاطره ها صفحه ی خیلی سیاهی ست
نمی دانم چرا در ایجادارتباط بین بندهای مختلف این شعر دچار مشکل می شوم
شما در یک لحظه خطاب به دو نفر هستید؟
………..
نه
سارا
دیگر مهم نیست
هرجور مایلید حملم کنید
دیگر شکسته ام
مدت هاست که حرف نزده ام
نه با تو نه با خودم و نه با هیچکس دیگر
به گمانم لال شده ام !
سلام………
نفست گرم همقطار……..
کرمت بیش تکسوار………
سفرت ساز…… بی قرار
…………….
:)
سارا
این شعرت را خیلی دوست دارم . واقعا شعر است . حس اش میکنم . به وبلاگ ام سربزن (فراموشم نکن) خوشحال می شوم
این شعر را دوست دارم . حس اش می کنم . واقعاً شعر است . به وبلاگ ام سر بزن ( فراموشم نکن ) خوشحال می شوم