امروز که من این قصه آغاز میکنم،
از این قوم که من سخن خواهم راند یک دو تن زندهاند، در گوشهای افتاده،
و خواجه بوسهل زوزنی چند سال است تا گذشته شدهاست و به پاسخ آن که از وی رفت گرفتار.
و ما را با او کار نیست هر چند مرا از وی بد آمد، به هیچ حال.
چه، عمر من به شست و پنج آمده و بر اثر ِ وی میبباید رفت. و در تاریخی که میکنم،
سخنی نرانم که آن به تعصبی و تزیدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند:
” شرم باد این پیر را ”
بل که آن گویم که تا خوانندگان با من اندر این موافقت کنند و طعنی نزنند.
تاریخ بیهقی، ابوالفضلِ بیهقیِ دبیر
7 دیدگاه دربارهٔ «در محرم سنهی هزار و چهارصد و سی و یک»
دیدگاهها بسته شدهاند.
دیگر کسی به عشق نیاندیشید. دیگر کسی به فتح نیاندیشید. و هیچکس. دیگر به هیچ چیز نیاندیشید…
فروغ
آیا مورخی بزرگ و صادق چون بیهقی پیدا خواهد شد که از پس سالها بعد،حکایت این قوم را چنان روایت کند که جفایِ رفته بر ایشان به روشنی پیدا باشد؟
شباهت های سخت
غمگینم می کنند!
همیشه به نظرم زیباترین متن جهان تاریخ بیهقی بوده است و همواره این چند سطر زمزمه ام : سگ ندانم که بوده است خاندان من و آنچه مرا بوده است از آلت و حشمت و نعمت جهانیان دانند
عاشق بخشهایی از تاریخ بیهقی ام بس که زیبا نگاشته شده و عبرت آموز…
… اما صبح حتمی الوقوع است
وبلاگ ناقوس بروز شد
از رنجی که می بریم…[گل]
ضمنن مطلبتان را خواندم پاینده باشید