14 دیدگاه دربارهٔ «هِق»

  1. خیلی خوب است که می دانی دلت چه می خواهد دوست.
    کاش من هم می دانستم که چه می خواهد او
    راستی دفتر دلم را تکاندم
    ورقی افتاد

    گفتم ز عشق و سرخی و داغ و انارها
    چون داغ دارد این دل سرخ از فراغ ها
    افسانه است قصه عاشق ولی دلش
    چون دفتری سترگ و پر از رمز و رازها

  2. سلام سارا جان
    زیبا می نویسی و دلنشین
    منو پابند پاگردت کردی
    این تنها پاگردی است که در آن موسیقی آرامی می نوازند و آرامشش از ادامه راه بازت می دارت
    ………………………….
    خوش آمدی شبنم جان
    سارا

  3. دیشب، حوالی غروب و ولی عصر، داشتم برای دوستی بیژن الهی می خواندم
    یک جایی دارد می گوید:
    ال – لام – میم
    سلام بر تبرهایی
    که حروف آزادی را
    جدا جدا کرده اند…
    و نعره می زدیم
    که آیه نوشته، یا بر وزن آیه
    و حروف مقطه را به بازی گرفته
    و کتاب مقدس و آزادی را

    این شعر را ابتدا این طور خواندم
    عین – شین
    عین – قاف
    بعد بردم توی “ورد” و بزرگ کردم، دیدم عینِ شین و عینِ قاف است
    با اسم شعر، و حروف مقطعه و این دو سطر محشر، شعر (خومانی بگویم) خیلی خداست

  4. سلام.من هم شاعر هستم . لا اقل دیگران که اینگونه می گویند . دو سه اثر از آثار شما را در روزنامه دیدم.راستش را بخواهید واقعاً ستودنی بودند.از سایر شعر هایی که در این سبک و سیاق سروده شده است خیلی بهترند.چند وقت است که دنبال کتابتان می گردم ولی نتوانستم ان را پیدا کنم.مرا برای خرید کتابتان راهنمایی کنید.

    در این روزهای آخر الزمانی/که عشق در پاورقی روزنامه ها/و داستانهای کوتاه پیدا می شود/ برایت رمانی نوشته ام/از سرگذشت مجنونی که / تمام بیابانها را/زیر پا گذاشت…در انتهایش هم نوشته ام/این داستان واقعیست…
    ………………..
    سلام و سپاس و آرزوی سلامتی و شادمانی برای شما
    کتای را از پاساژ فروزنده، کتاب فروشی خانه شاعران ،‌ىوبروی دانشکاه تهران می توانید تهیه کنید باز اگر مشکلی بود بگویید
    سارا

  5. shahkar bood sara jan
    نور بود
    پاشیده روی صورت تو
    که همیشه دلم میخواست توی دستانم باشد
    بی دغدغه ی نان و فردا
    تو اما عابری می شدی غریبه
    که از کنارم رد می شدی
    در همه صبح های ولیعصر

  6. فکر میکنم دیگه کاملا” معتاد شدم به دیدار هر روزه وبلاگ شما و خواندن کارهایتان.
    کتابتان را تهیه کردم .ولی راستش از قرار گرفتن در فضای وبلاگتان بیشتر لذت میبرم.
    پاینده باشید.
    ……………………..
    خوش آمدید
    زهرا جان
    سارا

  7. منتظر نمان …
    این سه حرف مقطع یک روزی یکجایی با یک کسانی شکل می گیرند …
    منتظرشان نمان
    من منتظر ماندم … برای سالها …
    می ایند وقتی که باید بیایند …
    اینرا یعدا فهمیدم که نه در اختیار من هستند و نه به سرسختی و انتظار و التهاب من توجه می کنند … و نه هرگز از انجا می ایند که من انتظار داشته ام …
    راه بیفت. شاد باش. و آزاد.
    دوست دارم شاد ببینمت…. و بی قید دوست داشتن. مثل ماده اسب جوان … وحشی و ازاد.
    کام بده و کام بستان …. و برو.
    لیلای لیلی
    ………………………….
    لیلای خوب
    لیلای نازنین
    چند بار می خوانم نوشته ات را
    چندین بار
    بارها
    باز هم باید بخوانم
    تو زندگی کرده ای
    می دانم
    سارا

  8. سلام سارا جان
    باور کن لذت میبرم از تک تک شعرهات.
    من مشهد هستم کتابتونو هیچ جا پیدا نکردم حتی مراکز اصلی . چی کار کنم برای داشتنش؟؟
    ……………….
    سلام مریم جان
    می‌پرسم ببینم در مشهد کدام کتاب فروشی هست
    اگر نشد آدرس برایم پست کنید می فرستم
    سارا

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.