اشکآور خوب است
مثل سوت مسابقهی دو
میدوی
چشمها میسوزد
بار اول میترسی
ـ مثل باتوم و کابل ـ
بارهای بعد سیگار در میآوری
دود میکنی
همسایهها از پنجره خبر میدهند: آمدند
باز میدوی
چه هوایی دارد دویدن
میان چنارهای ولیعصر
ـ از گشت ارشاد خبری نیست ـ
میان کتابفروشیهای انقلاب
ـ چقدر این جا کتاب ممنوعه پیدا کردیم ـ
میدویم
جای همه خالی
دوستان تبعیدی
برادرهای بزرگتر که برای یک اعلامیه زندگیتان را دادید
یا در جبهه
یا پشت دیوارهای اوین
از ما جدا شدید
میدویم
جایتان سبز
مشعل المپ دست ماست
زندهباد دویدن
با چشمهای اشکآلود
به سمت آزادی
۲۷ تیر ۸۸
52 دیدگاه دربارهٔ «حق نداشتیم در خیابان بدویم»
دیدگاهها بسته شدهاند.
سلام
چه زیبا این همه خشونت را به شعر میکشی.پایدار باشی
سارای عزیز
نامه و کتابت دریافت شد . خیلی ممنون .
نامه ای نیز در پاسخ ارسال کردم که پس از دو ماه بازگشت داده شد . شاید آدرست تعغیر کرده باشد . به هر صورت شادکام و موفق باشی
………………….
آقای صفاری خیلی خوب
چه بد شانسم که نامه تان نرسیده دستم
در تهران پلاک ها عوض شدند
برایتان می نویسم
سارا
چه هوایی دارد دویدن
زندهباد دویدن
با چشمهای اشکآلود
به سمت آزادی
به اضطراب درون نگاهم نگاه کن.
ز من فقط مانده به چشمهایم اثر.
به تل خاکستر.
در او چه میبینی!؟
تمام دار و ندارم برای روز دگر.
یک چشم به آزادی،یک چشم به راه وطن.
فریاد
زندهباد دویدن
با چشمهای اشکآلود
به سمت آزادی
زنده و پاینده و پیروز باشید همتون!
اینجا هواش پر از دروغ و ریا و بعد … / خیلی بد
خوب نوشتی سارا. خوب مینویسی همیشه
فوق العاده
عالی
محشر
اجازه هست شعر رو با نام و آدرس وبلاگتون جای دیگه بذارم، افراد بیشتری حظ کنند؟
……………..
خواهش میکنم
سارا
زییا و فوق العاده …
موفق باشی …
I love your poems. Thanks
سارای دوستت دارم…..به خاطر کلماتت….دست و روی این کلمات را میبوسم
……………………..
سپاس گزارم لطف داری مهربان
سارا
khaste nabashi, ozv balatarin hasty?
………..
نیستم
سارا
لرزیدم
پرنده که پرواز را یاد گرفت دیگر به لانه ماندنی نیست،
حتی اگر صدها شکاری در آسمان باشد.
این مرغ خانگیست که از دست جلاد خویش دانه بر میچیند،
روزی نه چندان دور
خواهد رسید
که کرکسان را
از آسمانمان برانیم
Besyar ziba bood. mamnoon.
Delam ro hesabi bara Iranam tang kardi.
zendeh o sabz bashi hamisheh
خیلی زیبا بود….اشکمو در آورد
سارای عزیز
ازخوندن شعرهات واقعا لذت می برم
هر وقت صحبت از آدمهای فرهیخته میشه شما بیادم میایید
سلام خانم اردهالی
شعرهای زیباتون رو همیشه می خونم
این شعرتون رو خیلی پسندیدم.آفرین
موفق باشید
زیبا/ زیبا/ زیبا/ مثل روزهای ۵۷/
سلام.زیبا بود.
قبل از به چشمهایت برسم
حکایتی کنم از آفتابی که هنوز می تابید
از یک انحنای دلخواه
از یک زخم
ساقها به سمت تخت
نه به سمت گلوله می رفتند
خیابان جای تو نیست
جمهوری مال تو نیست
بایست
نرو
بنشین
پیانو بزن
حیف این موها
این انگشتهای بلند
لبخند قشنگی تحویل آینه دادی
دکمه های پیراهنت را بستی
آزادی
یک نفر
من
چه بگویم
جز هیچ
بار اول خیلی می ترسی/تقریبا مثل سگ می دوی/نفست می سوزد/بالا نمی آید هرچه می کشی/تازه/سیگار کشیدن هم بلد نیستی …
تا به حال حس کرده ای؟! وقتی که میدوی مرگ حقیر می شود، دور میشود ؟!
راستی با نرگس محمدی اردهالی نسبت نداری؟
………………………………
سلان
نه نسبت خانوداگی ندارم
سارا
سارا جون
خیلی وقته میام اینجا
مطالبتو خیلی دوست دارم
این مطلبت هم خیلی قشنگ بود
کاش اینه پا برجا بود
شاد باشی
bazi az karhatuno dus daram.ketabetun vali giram nayumad harchi gashtam
saray asis jay khharan tabidi.at ra ham khali mi-kardi..
آزادی
روی خون شما
رنگ می شود
انقلاب
به نام شما
جاوید…
(زنده باد)
سرباز به خانه آمد،
مادر گفت : جامه دیگر کن، برادرت تیر خورده است،
بیا او را در باغچه در خاک کنیم،
سرباز گفت : من دانم مادر،
خودم او را زده ام.
و دگر باره سلام بر درخت،
که تا زنده است قنداق تفنگی ازو نمی توان ساخت…..
من اولین بار که میام تو وبلاگ شما..منم مثل شما عاشق اون دویدنام،ولی نه به روی آزادی، برای من بیشتر نفس دویدن مهمه، برای این که حس کنم هنوزم پا دارم…انقدر عاشق این دویدنم که هیچ وقت از نفس نمیفتم حتی اگه گاز اشک آور نفسمو بند بیاره…
من این پستتون رو با ذکر منبع برای همکارا و دوستام فرستادم ….عکس العملشون خیلی دیدنی بود…سبز باشید خانوم…..عالی بود
سنتشان بود زنده به گورمان کنند
کشتنتمان
فتوای تازه شان است
خانم سارا محمدی عزیز اینجا پاگرد خستگی های خیلی هاست، الهی خستگی نبینید.
پیش این مردم که می دوند، پیش برادران و خواهرانی که جان دادند/ پیش خودم احساس شرم می کنم/ پاهایم بسته است/ دستم به جایی نمی رسد/ فریادم در گلویم خشکیده است/ تنها مانده ام در اینهمه آشنا
……………………….
هرکس به کاری که می تواند مشغول است
سارا
چند واژه ای مرا درد دل باش………لطفاْ
شعری بینهایت زیباست .
به سادگی و زیبایی یک دختر روستایی. همین!
آخرین شعرم را به شما تقدیم میکنم
قلب امید،
یخ را شکافت،
درقلب سرد دیو زمستان نهال شد.
سرسبز، میوه داد!
طوفان سرد،
از برگ و ساقه وتن تا به ریشه ها،
برکند و برد!
لبخند میزنم!
یخ زوب میشود،
از خودنمایی طوفان کور، باز…!
این میوه ها همه،
با قلبی از امید،
تا روز واقعه در خاک خفته اند.
من در خیال خویش،
آغوش جنگل سبز امید را،
لبخند میزنم…!
کبک/مانسو/۸۸/۴/۱۸
همت همه را میستایم.
دستهایت را از راه دور میفشارم. امیدوارم روزی گل آزادی را با دستانت هدیه کنی
سالام سارای پاگرد
علیرغم اینکه مدتهاست خواننده وبلاگت هستم هیچوقت کامنتی نگذاشته ام.
شاید بخاطر اینکه همه چیز این صفحه سفید ، از ترکیب بندی و موسیقی زمینه اش گرفته تا سحر واژه های نویسنده واکنشی بجز سکوت را ایجاب نمی کند.
(صفحه ات خلسه ایست که ای کاش می توانستم همیشه در آن غوطه ور باشم).
اما این بار در میان این همه هیاهو این پست گس ویران کنندهات عجیب منقلبم کرد.
تنها سپاس و هرآنچه آرزوی سپید است…
…………………………….
سلام و سپاس از این مهربانی
سارا
damet garm
سلام ساراخانم
شعرت بی نهایت زیبا بود . میگن کائنات بدستور انسانها هستند اما چرا این همه ظالمان وجنایتکاران تا حالا پیروزند ؟؟؟؟
اندکی صبر سحر نزدیک است ……
باز هم تشکر وستایش اینهمه حس زیبا تقدیم به شما.
می دویم…
دهانت را میبویند
مبادا که گفته باشی دوستت میدارم.
دلت را میبویند
روزگار غریبیست، نازنین
و عشق را
کنار تیرک راهبند
تازیانه میزنند.
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بنبست کجوپیچ سرما
آتش را
به سوختبار سرود و شعر
فروزان میدارند.
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگار غریبیست، نازنین
آن که بر در میکوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصاباناند
بر گذرگاهها مستقر
با کُنده و ساتوری خونآلود
روزگار غریبیست، نازنین
و تبسم را بر لبها جراحی میکنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کباب قناری
بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبیست، نازنین
ابلیس پیروزْمست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است.
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد
احمد شاملو
برای رسیدن به آزادی که حقمان است هنوز نفس باقیست
kam kam yad gereftim dige
مگه پرنده ای باقی مونده اونجا تا چناری باشه ؟ مگه گذاشتن پرنده ای بمونه ؟
به قول نویسنده ی کو :ما که اشکمون دم مشکمونه …
خیلی رفتم و برگشتم و دوباره و دوباره خوندم …
….
دلم که تنگ می شه برمیگردم و لای این خطوط دویدن هراسناک و اشک پاک اون روزها رو تکرار می کنم ..
سلام…
چه خوب شعر می گویی!
چه خوب درد را به تصویر میکشی!
چقدر تو خوبی!
خانه ام آتش گرفته است …
دلم هوای اون روزها رو کرده
صدای قدم های هراسان
دست های سبز ِ رو به آسمان
و بوق های ممتدی که همصدا شدن باهات
اشک آور اول شعرت , آخر شعر اشکم را درآورد.
مشعل المپ دست ماست
زندهباد دویدن
با چشمهای اشکآلود
به سمت آزادی
حقیقتی بود دست نیافتنی
مبارکمان باد
شعری که تعهد دارد…
به یاد همه روزهای سبزی که می دویم . می دویم . می دویم تا پیروزی
روزی که درس میخواندیم در کنار کودکی همکلاسی هایمان
ندانستیم کدام دوست ستودنی مان خواهد شد و کدام دشمن عاقبت.. حال از کنار این کودکان از گذر این خیابان میروم میترسم مبادا روزی یا شبی سنگ های بی گناه همین خیابان با دست بی رحم همین کودکان پیشانی دوستان ستودنی من را خواهد شکافت.
احسنت بر شما و تفکر زیبایتان و جسارت و امیدتان . به امید پیروزی V
سلام
من اومدم ازتون معذرت بخوام
نوشتتون رو یکی از دوستان من با ادغام با اثر یکی دیگه به نام خودش تو نوشته هاش گذاشته
ببخشید که اسم خودم رو نمی نویسم
فقط خواستم معذرت بخوام، چون به روی اونکه نمیتونم بیارم
اما میتونم ازتون معذرت بخوام
موفق باشین
نوشته هاتون عالیه.
……………….
سلام سپاس گزارم
نگران نباشید
لطف کردید
سارا