ناراحتی قلبی

گلوله‌ها بسیارند
عمیق و قدیمی
در باز و بسته می‌شود
چاقوها می‌چرخند
هر از گاهی
صدای شلیکی دوباره
اتاق را می‌پراند
دست‌ها درمانده
کنار تخت خونین تو
فرو می‌ریزند
صدایت بالا نمی‌آید
از گلوله‌ی اصلی بگویی
و هیچ کس حواسش
به اشاره‌ی ناتوان دست تو
به قفسه‌ی سینه‌ات
نیست
.
.
.
محمود درویش درگذشت.
در شعری می‌نویسد«بیست سطر از عشق نوشتم و محاصره، بیست متر، عقب‌نشینی کرد.»، سایت شاملو
او را در فلسطین به خاک خواهند سپرد.

12 دیدگاه دربارهٔ «ناراحتی قلبی»

  1. برای « محمود درویش » که در وطن خویش نوشت :
    « تبعید فقط یک جغرافیا نیست،
    من هر جا که باشم تبعید را بر دوش می‌کشم،
    همچنان که وطنم بر دوشم است. »
    مثل نسیم
    از آب های جهان برخاستی
    و شعر شدی.
    عشق، چشم به راه آرامش توست
    مرگ برای پروازت رشته های نور می بافد
    و خاک
    قلبت را گرم می کند.
    چه آرام تر سبز می شدی
    اگر صلح
    این گونه بی قرار
    بر شانه های زمین
    اشک نمی ریخت.
    ماندانا زندیان
    بیست مرداد یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت
    سارا:
    ماندانا جان ممنونم از کلمات آرام و محزونت
    .
    چقدر شعر مانده ؟
    چقدر کلمه …

  2. سلام :
    حیفم می آید که نگویم شعر قشنگی نوشته اید.
    خلاصه ومختصر
    زیبا و کم نقص
    و فاصله دار از متن هایی عادی که زیر هم نوشته می شوند.
    دقیقا مانند کار خانم زندیان که ای کاش مستقلا در پاگرد می آمد.

  3. هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه)
    ————————————————
    مرگ دیگر
    مرگ در هر حالتی تلخ است
    اما من
    دوستتر دارم که چون از ره در اید مرگ
    درشبی آرام چون شمعی شوم خاموش
    لیک مرگ دیگری هم هست
    دردنک اما شگرف و سرکش و مغرور
    مرگ مردان مرگ در میدان
    با تپیدن های طبل و شیون شیپور
    با صفیر تیر و برق تشنه شمشیر
    غرقه در خون پیکری افتاده در زیر سم اسبان
    وه چه شیرین است
    رنج بردن
    پافشردن
    در ره یک ‌آرزو مردانه مردن
    وندر امید بزرگ خویش
    با سرود زندگی بر لب
    جان سپردن
    آه اگر باید
    زندگانی را به خون خویش رنگ آرزو بخشید
    و به خون خویش نقش صورت دلخواه زد بر پرده امید
    من به جان و دل پذیرا میشوم این مرگ خونین را

  4. از
    برو مرد بیدار اگر نیست کس / که دل با تو دارد ممان یک نفس / همه روزگارت به تلخی گذشت / شکر چند جویی در این تلخ دشت؟ / به بی‌هوده جستن فرو کاستی / قبا خسته‌گی بر تن آراستی / تو گل جویی ای مرد و ره پر خس است / شکر خواه را حرف تلخی بس است …
    شاملو

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.