انتقام میگیرد
از مسافرخانههای پرت
کشتیهای تفریحی
زنان رهگذر بیخبر
زنان ِ درمانده
بور، خرمایی، سیاه
خودشان را پرت میکنند
در قهوهی تو
در همان ایوان نشستهای
بچهی سومت روی پا خواب رفته
فالگیر میگوید
یک دیوانه میبینم
8 دیدگاه دربارهٔ «پری خانم»
دیدگاهها بسته شدهاند.
دلپذیر بود
گیرایی مزه تلخ قهوه
و فالِ تُردبعدش
رو داشت
مرسی
دلپذیر بود
گیرایی مزه تلخ قهوه
و فالِ تُردبعدش
رو داشت
مرسی
کدامیک از ما بر حق و حقیقی هستیم
مهمانان ناخوانده ی عشق و زندگی ما؟یا ما که چیزی از عشق وزندگی را برای کسی کنار نگذاشته ایم؟
مجال پرحیلهی فنجان قهوه هم گاهی افاده نمیکند، وقتی که فراموشی به هزارتوی حافظهات تجاوز میکند.
سلام سارا
خیلی وقت بود نخوانده بودمت
یا این چند وقت جوری گذشته که فکر می کنم ماه هاست…
لذت بردم
لذت خواندن انسان
آدمی
چیزهایی که پنهان است به زبان روزمره
لوس است به گفتن
و زیبا و منهدم کننده در شعر
زنده باشی
این روزها ..به دیوانگی هایم میخندم … این روزها فکر میکنم همه دیوانه ایم …حتی بهار هم دیوانه شده و ماه اردیبهشت هم دیوانه شده …
….دود پراکنده شدم…
نمی دانم چرا به یاد پست ” ملاقات ” افتادم !!
سلام
شب از چراغ
چنان که من از تو
شاد باشید