میروم نمایشگاه کتاب
پرست از شعرها و قصههای گذشته از فیلتر
خیلی باید بگردم
دلم زندگی میخواهد
یک ملاقات غیر قابل چاپ
13 دیدگاه دربارهٔ «نمایشگاه»
دیدگاهها بسته شدهاند.
میروم نمایشگاه کتاب
پرست از شعرها و قصههای گذشته از فیلتر
خیلی باید بگردم
دلم زندگی میخواهد
یک ملاقات غیر قابل چاپ
دیدگاهها بسته شدهاند.
اینک جلادانند بر گذرگاهها مستقر با کنده و دشنه ای خون آلود…
نمیدانم ؟ که این روزها قابل چاپم یانه ؟ همیشه با شیطنتی بی نظیر عاشق غیر قابل چاپ ها بوده ام ..نه هنوز هم هستم و فکر میکنم چه میشد اگر همه چیز قابل چاپ بود ..و فکر میکنم هنگامی که همه چیز قابل گفتن شود ..شاید همه چیز هم قابل چاپ شود ..و آنروز من چه کنم با شیطنت خواندن غیر قابل چاپ ها در زیر پتو با نور چراغ قوه کوچکم…؟
سلام
در نمایشگاه کتاب، غرفه آهنگ دیگر، از آقای مقربین و گلبیانی در باره چاپ کتاب شعرهایتان پرسیدم. گفتند که در دست چاپ است و خوشحال شدم.
پیروز باشید
خوشحالم که کتاب شعرهایتان در دست چاپ است، تبریک می گویم.
من هم در طی سالهای گذشته به طمع دیدن دوستان و آشنایانی که تنها سالی یکبار در نمایشگاه می دیدمشان می رفتم به نمایشگاه کتاب، ولی امسال اصلاً میلی به رفتن نیست.
کاش ملاقاتی و دیداری غیر قابل چاپ….
چه قدر زیبا
چه تعبیر جالبی کردید
لذت می برم همیشه
پیدا نمی شوی
مگر به ترانه ای
که پر از تنهائی
برای روز مبادا
سروده ام
وحید کیان پور
یه کشف نا غافل شبانه!یه دلخوشی کوچیک دیگه:)لنگرو بنداز ناخدا، گنجو پیدا کردم:)
همچنان خوب می نگاری بانو!
راستی برای نقد شعرم می آیی؟
من که نرفتم
دلم به رفتن (آمدن) نبود
دلم شعر می خواهد…
دلم پاگرد می خواهد…
که
زندگی
است… :)
و من در دنیای بیرون هم حتی ، آدمهایی دلم می خواهد که خودشان را فیلتر نکرده باشند. خود درونی شان باشند و مردم را با آنچه که نیستند فریب ندهند.
دسته
دسته دسته
تا دسته
فرو می رود در سینه شهر
سینه زن و زنجیر زن…