سال مادر بزرگ

خنده دار نیست؟
برایت سال گرفته‌اند
دعوتت هم نکرده‌اند
با هم گپ می‌زنیم
درباره‌ی اسباب کشی‌‌ی سال پیشت به خانه‌ام
دم در
سینی‌ی خرما را می‌دهی دستم
به همه سلام می‌رسانی
چشم
یادم نمی‌رود
شب برایت گل نرگس خواهم گرفت

دیدگاه ها . «سال مادر بزرگ»

  1. سلام!
    من امشب بعد از ۸ سال به اینجا سر میزنم…
    ۸ سال…
    اول مستقیم رفتم سراغ آینه… با ۸ سال پیش مو نمی زد… این روزها وقت ساختن کلیپ جدید ندارید گویا.
    داشتم نا امید می شدم که به یاد وبلاگ افتادم…
    از این که هنوز هم در پاگرد هستید… نوستالژیکم!
    امشب خیلی چیزها را زنده کردید برایم… وبلاگ قدیمی خودم را؛ که وقتی۱۷ ساله بودم کوچ کردم از آنجا.
    و شما… که هنوز هم زیبا می نویسید.
    وبلاگتان آن روز ها اینقدر سفید نبود…
    سلامت باشید و شاد
    با احترام فراوان؛
    سینا

  2. آهسته باز از بغل پله ها گذشت/ در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود/اما گرفته دور و برش هاله ای سیاه/ او مرده است و باز پرستار حال ماست/در زندگی ما همه جا وول می خورد/هر کنج خانه صحنه ای از داستان اوست/در ختم خویش هم به سر کار خویش بود/ بیچاره مادرم…
    ؛شهریار؛
    خیلی قشنگ بود
    موفق باشی

  3. مادر بزرگ
    شاتوت‌ها‌ی حیاط رسیده‌اند
    منتظر تو هستند
    در این گرما
    همه‌ی ما را گذاشتی
    رفتی زیر خاک چرا
    زیباترین و شاعرانه ترین که تا به حال شنیده ام
    مرحبا سارا

  4. خدایش رحمت کند
    به مادر بزرگ که می رسید زبانتان روانتر ودل نشین تر از همیشه است.
    انگار صمیمیت و مهربانی های او در شعر شما حلول می کند
    .

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.