سفر

مسواک
مداد
لباس خواب
عطرش را جمع می‌کند
می‌ریزد در ساک دستی
می‌رود میان‌کاله
نه پشت سرش را نگاه می‌کند
نه پیش رویش را
هیچ‌کس در نبودش نمی‌پژمرد
جز یک گلدان
یک پیچ تنها
مسیر پرواز را چند بار در نقشه چک کرده
احتمال دارد
در آب‌های سرد
پی فلامینگوهای مهاجر خواهد دوید
احتمال دارد
یکی از آن‌ها از بالای سر اکتاویو پرواز کرده باشد
تنش سرد است
خسته است
دلش می‌خواهد یک فلامینگو بغل کند
فلامینگوهای سیبری هم خسته‌اند
اما
بی‌شک
گرم‌ است تن‌هاشان

22 دیدگاه دربارهٔ «سفر»

  1. سلام
    بسیار بسیار زیبا و خواندنی.امیدوارم همیشه موفق باشید.خوشحالم که سایت شما رو دیدم.
    در ضمن من هم یه وبلاگ کوچولو دارم که شعرهای خودمو توش می نویسم البته اگه بشه رو نوشته های من اسم شعر گذاشت.در هرحال خوشحال می شم که بهم سر بزنیند و نظرتون رو در مورد نوشته هام بگید.
    موفق و شاد باشید
    دوستدار شما فریادرس

  2. ((دلبسته جایی که می روم نیستم
    دلتنگ جایی که از ان می ایم نیستم
    پس چرا اینگونه بی تاب گرفتن پنچری چرخ را می نگرم؟))برشت….البته دقیقا کلماتش درست نیستند…با خوندن شعر شما یاد این شعر افتادم…..

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.