مسواک
مداد
لباس خواب
عطرش را جمع میکند
میریزد در ساک دستی
میرود میانکاله
نه پشت سرش را نگاه میکند
نه پیش رویش را
هیچکس در نبودش نمیپژمرد
جز یک گلدان
یک پیچ تنها
مسیر پرواز را چند بار در نقشه چک کرده
احتمال دارد
در آبهای سرد
پی فلامینگوهای مهاجر خواهد دوید
احتمال دارد
یکی از آنها از بالای سر اکتاویو پرواز کرده باشد
تنش سرد است
خسته است
دلش میخواهد یک فلامینگو بغل کند
فلامینگوهای سیبری هم خستهاند
اما
بیشک
گرم است تنهاشان
22 دیدگاه دربارهٔ «سفر»
دیدگاهها بسته شدهاند.
وقتی آدم خودش رفتنای خودش رو نمیبینه….از بقیه…
اینجا یه بدی داره..نمیدونم چرا ولی وقتی میام همیشه همین حس رو دارم دوره خیلی دور …احساس غربت میکنم!
دیگر تن فلامینگوها هم گرم نیست…
مهتاب گل تولدت مبارک…
ندارم چرا آدرست را !
“چه سعادتی است هنگامی که
برف می بارد
دانستن اینکه
تن پرندگان گرم است.”
عالی و بسیار سپید
هیچ چیز تکرار نمی شود/ و عمر به پایان می رسد: پروانه بر شکوفه ای نشست/ و رود به دریا پیوست.
انصافا شعر زیبایی بود. لذت بردم.
موفق باشید.
با سلام؛
می خواستم اگه امکانش باشه موسیقی
رویه سایتتون رو داشته باشم.
جایی هست که بتونم دانلودش کنم؟
برای بار دوم می پرسم بانو، این آهنگ پس زمینه چیه؟
سلام
بسیار بسیار زیبا و خواندنی.امیدوارم همیشه موفق باشید.خوشحالم که سایت شما رو دیدم.
در ضمن من هم یه وبلاگ کوچولو دارم که شعرهای خودمو توش می نویسم البته اگه بشه رو نوشته های من اسم شعر گذاشت.در هرحال خوشحال می شم که بهم سر بزنیند و نظرتون رو در مورد نوشته هام بگید.
موفق و شاد باشید
دوستدار شما فریادرس
درود
واقعا شعر جذاب و تاثیر گذاری بود / خیلی وقت بود هر دست شعر ها نشنیده بودم /
بی اختیار من رو به یاد روز های گذشته برد /
از شما برای سرودن چنین محبتی سپاس گذارم
درود
واقعا شعر جذاب و تاثیر گذاری بود / خیلی وقت بود از این دست شعر ها نشنیده بودم /
بی اختیار من رو به یاد روز های گذشته برد /
از شما برای سرودن چنین محبتی سپاس گذارم
سلام! حس خوبی داشت اما زبانش انگار زبان ترجمه باشد
((دلبسته جایی که می روم نیستم
دلتنگ جایی که از ان می ایم نیستم
پس چرا اینگونه بی تاب گرفتن پنچری چرخ را می نگرم؟))برشت….البته دقیقا کلماتش درست نیستند…با خوندن شعر شما یاد این شعر افتادم…..
سلام
یک بار کودکی ام را مهمان باش
با نردبان لطفا”
منتظرم
سلام؛ تف به این آسمان بی ناموس… .
یه سر بزنی خوشهال میشم…
و جز دو رگ ِ غبار
چه میماند بر خار
اگر به میانکاله رفته باشد؛ فکر می کنم دوربینش را برده نه مداد. چرا که او با دوربین می نویسد. این حدس من است!!
نشست به دل همچون خود سفر …
سلام
چه خوبه اینجا
کسی نمیداند پرسه های شاعرانه تو وتکیدن سرشار از حسرت من.وزاران هزار جستن وسرگشتگی کی وکجا به پایان یا فرجامی نیک خواهد رسید.
دیشب خواب این جا رو دیدم!
از حرف های تازه خوشم میاد…
سارا……دوست دارم.یادت که نرفته؟