دوستت دارم

شعرهای شما چاپ شدند
شعرهایی که خواب دیده بودم
شعرهای شما اجازه‌ی چاپ گرفتند
آن‌ها خیال کردند آن سه نقطه‌ها
جای پای شیخ شهاب الدین سهروردی است
شعرهای من برگشت خوردند
گفتند شانه‌های شعرم
بوی عطر مردانه می‌دهند
گفتند “کودک تو” را حذف کنم
“تپش‌های تنم” را نیز
هر کتابی حالا چاپ ‌شود
من حدس می‌زنم
کسی
جایی
سه نقطه شده است

درمانگاه روانپزشکی

poem.jpg
معتادی
سر تکان می‌دهی
الکلی هستی
سر تکان می‌دهی
چی مصرف می‌کنید شما
– به مورچه‌ی روی پرونده‌ات خیره‌ای –
یک دفعه داد می‌کشد
– اشک‌هایت سر ریز می‌شوند –
همکاری کنید خانم
پرونده محرمانه است
برای کمک به شماست این‌ها که می‌پرسم
سرت را بالا می‌آوری
– تپش قلب داری –
بریده بریده جواب می‌دهی
شعر می‌گویم آقای دکتر
* بابت عکس از آقای ساسان سپاس گزارم.

“پسرک آلوچه فروش”

femme.jpg
طعم خوب قرمز
جای دندان‌های شیری من بر تنت
نوشتن اولین شعر با هم بر سفال شمعدانی‌ها:
” سارا انار دارد.”
و کشیدن قلبی کج
پشت دیوار بلند دبستان
گلی کردن لب‌هایم با تو
پس از تو
چه مدادهای سیاهی که حرف‌های سخت زدند
داد زدند
هیچ مدادی
مرا مثل تو شعر نکرد
هیچ مدادی
مرا مثل تو نقاشی نکرد
ماهی نشان ِ نوچ ِ عزیزترینم
عکس: بیل برانت ۱۹۰۴-۱۹۸۳
از منصورنصیری فتوبلاگ
* دی زنگرو
ماه وله کن
ماه چارده وله کن
ماه گرفتی
سی چی گرقتی
.
.
.
افسانه بوشهری در مورد ماه گرفتگی
حبیب: (حلب، دیگ، کوزه، دم دم، تمبورین)
کاری از حبیب مفتاح بوشهری
www.beethovenmc.com
www.avakhorshid.com
کاری زیبا
همراه موسیقی پارو زدن بر دریا و هنگام ساخت لنج…
دلم تنگه ما
تنگه از دست زمانه
والا زارم پیاپی
بشم واشم از این حال
از این عالم به در شم
بشم از چین و ماچین
از ماچین دورتر شم
والا دورتر شم
دورتر شم
والا هول ناکست
اگر تو با منی
چه باک است
والا لشکر شکونم
والا قدرت می دونم

فردا

قدیم ها
او مرا می خواست
تو شیرین را
شیرین او را
من، تو را

حالا
شیرین تو را
من او را
او شیرین را
تو مرا !

یاد قدیم کردم، بیست و چهار آذر هشتاد و یک…

آخر خط

یک بار
با ساکی از لباس
وسط خیابان ولی‌عصر آن جا رسیدی
ماشین‌ها بوق می‌زدند
بار بعد
فرصت کمتر بود
با کیف‌دستی‌ات،
یک دفتر شعر
در یک تلفن همگانی به آخر خط رسیدی
شماره‌ای در ذهنت نبود
در باجه را بستی
برای گوش کر بوق‌ها
برای اعداد
از صفر تا نه
بفهمند یا نه
شعر خواندی
خیال کردی
با کسی که باید حرف زدی
شق و رق آمدی بیرون
دوزاری‌ات را دادی
به زن متعجبی که به شیشه می‌زد
و رفتی

تمرینِ زبان

harry.jpg
“سه تا بچه، سگِ پا‌شکسته‌ای را دیدند اولی گفت:.. ” دنی داستان را ادامه بده، البته یک
داستانی نباشه که خوابم ببره.
دانیال : خوب! یک دفعه سگِ بلند می‌شه مثل نئو توی ماتریکس از دیوار می‌ره بالا اونا شلیک
می‌کنند و نئو دستش را …
داره خوابم می‌بره، کی بلیط می‌خره مدل سگی ماتریکس را ببینه، بجنب پسر، تو می‌گفتی
داستانهای من از هری‌ پاتر بیشر خواننده داره.
دانیال : اولی گفت، بیچاره…
خیلی خسته شدی، بعد؟
– دومی به سگ گفت شما کی هستید؟
آهان؟
– سگ گفت، My name is Bond, James Bond
آه؟
– سومی گفت، فرار کنید ما لو رفتیم. سگ رو پاهاش بلند می‌شه می‌گوید Hasta la vista
(به اسپانیایی یعنی خداحافظ شما) و هفت‌تیرش را بیرون می‌کشد، کباب می‌شوند!
صدای خنده‌ی ایزابل از آشپزخانه می‌آید.
دانیال می‌گوید باز می‌خواهید بگویید چرا آخرش تراژیک است.
برای چشم‌های درخشانش غم جدی نیست، می‌خندم برایش و جدی می‌گیرد…