هنگامِ بهار

chanter.jpg
حس می‌کرد جفتش صدایش را می‌شنود
آواز خواند مدام قناری
دانه‌اش تمام شد
آبش هم
قناری آواز خواند
حس می‌کرد آوازش را می‌شنود جفتش
از این میله به آن میله
آواز خواند قناری
بهار آمد
کفِ قفس افتاد بی‌جان
بال‌هایش تکان می‌خوردند
دلش می‌خواست
آواز بخواند
قناری

11 دیدگاه دربارهٔ «هنگامِ بهار»

  1. چند روزی است بد سرفه می‌کنم
    دکترم گفته: دیگر کتاب نخوان
    وگرنه به پنجاه نمی رسی
    بهتر!
    دیگر خسته شدم از این حفره‌ی لعنتی توی سرم
    کم کم
    باید بخوابم
    «مهدی ایمانی مهر»

  2. بنام آفریننده ی تو
    سلام ستاره ی شبهای آسمانم- امیدوارم حالت خوب باشدو سایه ی سلامتی
    بر سرت. ۸۴ هم تمام شد و یواش یواش میرود با تمام خوبی ها و بدیها یش.
    خوبیهایش را به خاطر بسپار از باب آنکه یادت نرود بدی هایی هم هست
    و هرگز خدایت تو را در مقابله با سختی ها تنها رها نمیکند.
    و تجربه های تلخت را از باب آن به خاطر بسپار تا آموخته هایت را در راه
    ۸۵ با گام هایی استوارتر – چشمانی بیدارتر- اندیشه ای مثبت تر و قویتر
    و دلی سرشار از امید و روشنی بکار گیری و طی طریق کنی.
    بر سر سفره ی هفت سین که نشستی – دست بر آسمان که دراز کردی
    و آیات الهی را زمزمه نمودی کنج ذهنت مرا نیز بیاد بیاور و نامم را
    از نفس نایت بر هنجره و سپس با کلامی پر از عشق از زبانتبر لبانت
    جاری ساز و از خالقت آمرزش من وگناهانم را بخواه باشد که بپذیرد ای عزیز دل.
    از پیشگاه دادار هور و متعال برای تو – خواهر ت – برادرت و باغبانانت( پدرو مادرت)
    سالی پر از باران رحمت و برکت – سلامت و صلابت – عزت و سربلندی و فتح قله های
    موفقیت و پیروزی را خواستارم. قربان تو ::: دلتنگ

  3. وقتی از قتل قناری گفتی
    دل پر ریخته ام وحشت کرد .
    وقتی آواز درختان تبر خورده باغ
    در فضا می پیچد
    از تو می پرسیدم :
    – (( به کجا باید رفت ؟
    غمم از وحشت پوسیدن نیست
    غم من غربت تنهائی هاست
    برگ بید است که با زمزمه جاری باد
    تن به وارستن از ورطه هستی می داد
    یک نفر دارد فریاد زنان می گوید –
    (( در قفس طوطی مرد
    (( و زبان سرخش
    (( سر سبزش را بر باد سپرد
    من که روزی فریادم بی تشویش
    می توانست جهانی را آتش بزند
    در شب گیسوی تو گم شدم از وحشت خویش
    حمید مصدق

  4. سلام
    اواز خون قصه ها
    شعراشو از یاد برده بود ….
    ……اما حالا قناری همه شعراش یادش میاد
    حالا دیگه مطمینه که جفتش اوازشو. میشنوه اما نه اونجوری که اون میخونه

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.