یک میگو کنار شومینه
سرمای هزار اقیانوس سرمهای در دلش
نه گرم میشود
نه تکان میخورد
سیاه چالهای قلب سپیدش را
از سینهی او بیرون کشیده
یک صداست
میگوید
“تا این جا آمدی دیگر بس است”
تمامش کن
صداهای دیگر دیر و دورند
میان شعلهها
صورت خواهرانش را میبیند
ویرجینیا
فروغ
سیلویا
14 دیدگاه دربارهٔ «حباب شیشهای»
دیدگاهها بسته شدهاند.
آه از این خواهران و برادران
صداهای دیگر دیر و دورند ….
بهترین درود هاو خسته نباشی ها برای تو دختر خوب که باعث افتخار همه ما به ایرانی بودنمون و اینکه افرادی مثل تو را در اغوش گرم میهنمون داریم میشه
راستش من دوست دارمکه یه چیزیرو تو بچه های وبلاگ نویس باب کنم و اونم اینکه
اگربرامون امکانش هست گزیده ای از بیو گرافی خودمون و در صورت امکان یه عکس ساده رو تووبلاگ بذاریم تا تجسم کاملی از ما به وجود بیاد و حسی رویایی رو به خوا نندگانمون که سرمایه اصلی و دلخوشی ما هستن تقدیم کنیم امید وارم که منو دراین هدف یاری بدی ……..در ضمن اگر از بوته یاس من هم گلی بچینی خوشحال می شم
چقدر زیبا به تکرار می نشینی .خودت و خواهرانت را…
هرشب خواب هزار پری دریائی ی را می بینم که از کف دریا زاده می شوند ،
و خود را به کنار سکوئی می رسانند تا قدم بگذارند بر کوچه های آسمانی شب من .
.
.
.
منتظر بامدادم
تا پایان دهد رقابت کوچه های آب را با کوچه های آسمان .
پرنده های روی سیم بعد از ۴ ماه برگشتند .
خوب بود.راجع به شعر نظر ندم بهتره
اخرش همین… پوچ است !
آینه چرا دیگر زود گردگیری نمیشود ?
همیشه هم سکوت نا گفته ها را نمی نمایاند.
کاش می دانستی.
کاش حرفی می زدی!
سلام سارا … خوبی؟؟؟؟ یه مدت گمت کرده بودم … خوشحالم پیدات کردم … به روزم .. یر بزن … خوش باشی و بای
میان شعله ها صورت خواهرانش میبیند
خودش در میان شعله هاست یا بقیه؟
سلام
خیلی حوب بود
منم آپم یه سر بزن….
سلام .
زیبا بود و پر ابهام .
موفق باشین