تفاهم طبقاتی

cafe.jpg
عکس: آرش عاشوری نیا، تئاتر بی شیر و شکر
شعر ربطی به تم تئاتر ندارد.
می‌گوید کاری باید کرد
دارد دیر می‌شود
می‌گویی بله قربان دارد دیر می‌شود
_ تلاش می‌کنی نلرزی_
می‌گوید شب‌های پاییز سوز دارد
_نمی‌دانی از کجا فهمیده‌است_
می‌گویی بله قربان شب‌های پاییز سوز دارد
می‌گوید خدا‌نگهدار
می‌پرسی ضروری است قربان؟
_دور را نگاه می‌کند_
بله جانم ضروری است
می‌گویی باشد
خدا‌نگهدار قربان
می‌خندد
_ فکر می‌کنی چه ساده،
چه با شکوه و چه زیبا_
می‌گوید برایم کمی سخت است
لبخند می‌زنی
_سخت
و برای اینکه دم آخر زیبا باشی_
می‌گویی
راحت باشید قربان
ضروری است
ضروری است قربان.

دیدگاه ها . «تفاهم طبقاتی»

  1. می‌گویم کاری باید کرد، دارد دیر می‌شود.
    می‌گوید بله قربان دارد دیر می‌شود!
    می بینم امشب عجیب زیبا شده.
    می بینم تلاش می‌کند نلرزد
    می‌گویم شب‌های پاییز سوز دارد.
    می‌گوید بله قربان شب‌های پاییز سوز دارد.
    باید تنهایش بگذارم. می‌گویم خدا‌نگهدار!
    می‌پرسد ضروری است قربان؟
    نگاهم را می دزدم!
    می گویم بله جانم ضروری است.
    می‌گوید باشد، خدا‌نگهدار قربان!
    خنده ام می گیرد!
    فکرش را می خوانم.
    فقط می‌گویم برایم کمی سخت است.
    فقط لبخند می‌زند.
    می‌گوید:
    راحت باشید قربان!
    ضروری است!
    ضروری است قربان!!
    باید زودتر بروم.
    شب های پاییز سوز دارند!
    شب های پاییز دیر صبح می شوند…

  2. می گوید ضروریست
    ضروریت را نفی میکنی
    می گویی محبت تقدیر را به مبارزه می طلبد
    بلند میشود
    شمشیرش را به دست میگیرد
    دیگری را برای تو می اندازد
    میدانی از او ماهر تری
    میترسی پیروز نشود و ناراحتش کنی
    تسلیم میشوی
    لبخند میزند
    فریاد می کشد
    تقدیر پیروز شد
    و تو در دلت به سادگیش می خندی
    خداحافظی میکنی
    و میدانی این امتحان آخرین را تو پیروز شده ای
    او لبخند به لب دارد!
    و همین کافیست

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.