سبزینه

بر صندلی چوبی ‌نشسته‌ای
شعر می‌خوانی
زمینی
که گردشت به گرد خورشید
و به گرد خویش
پیدا نیست
آنجا نشسته‌ای
با چشمانی بی پلک
که بر خطوطی می‌خزند
سطور یک متن عبری شاید
متنی به قدمت زمین
به قدمت خودت
زمین آرام است
منظومه‌ی شمسی آرام است
کهکشان راه شیری
و کهکشان‌های دیگر
آرام گرفته‌اند
آنجا
در بارگاهت
بر صندلی چوبی‌ فرسوده‌ی من
خوابت برده‌است
کیهان خم شده‌
بازوهایت را می‌بوید
ذره‌ی بنیادی
با تپش هوش‌ربای سینه‌ات
نفس تازه می‌کند
جاده‌ی ابریشم گرد زمین می‌پیچد
‌ می‌پیچد
کاروان‌ها با همهمه‌ی بسیار
از جاده‌های شنی می‌گذرند
کاروان‌هایی
بارشان حریرهای زربافت
سرمه و ادویه‌های هندی
هزار و یک شب و چند دست نوشته‌ی نایاب و ناخوانا
بارسالار بر شتر به خواب رفته
کاروان گوش به موسیقی تو
در بیابان راه می‌جوید

دیدگاه ها . «سبزینه»

  1. جالب بود
    فقط نمی دانم به حساب یک دیگر گونه خدای شاملوئی بگذارمش یا همان بحث عرفان مدرن بین خودمان(الاهیات جدید)
    در هر حال شعرش قشنگ بود

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.