معتاد تنهایی

laila-sarahat-pic.jpg
تو نمی آیی
تو نمی آیی
که بهارم ز صدای نفس چلچله ها
چه تهی ماندست
* * *
شب پر از هیچ است
نه ،
شب پر از وهم غلیظ
شب پر از شعر سکوت
شب پر از زمزمه ء خاموشیست
تو نمی آیی
تو میدانی
شب چو مردابیست ،
که دلم در ته ء آن میپوسد
میپوسد
آرام
آرام
آرام
من به گنجشکانی که عاشق پرواز بودند
رشک بردم
آه !
چقدر عاشق پروازم
لیک ،
یک رشته ء نامریی
به درازی زمان
بال پرواز مرا بسته است
‌‌
*‌‌ * *
شب به تاریکی خود معتاد است
من به تنهایی
تو نمیدانی
که به تنهایی معتاد شدن یعنی چه ؟
تو نمیدانی
تو نمی آیی
(لیلا صراحت روشنی، از دفتر : تداوام فریاد . چاپ کابل . سال ۱۳۷۰ )
وقتی که
تاج خورشید را جغدان
از فرق آسمانی
ربودند
شب سنگ شده ماند
کابل،
تمام آیینه هایش شکست و ریخت
( آیینه های کابل ـ ص ۳۲ )

دیدگاه ها . «معتاد تنهایی»

  1. …ها ها ها
    کجا برای ردت
    برای شعرهایت
    کامنت بگذارم!؟
    شاپرک ها خانه ندارند
    شمع بهانه است
    شمع بهانه است لیلا
    شمع بهانه است
    شمع
    بهانه
    است
    ها ها ها
    تو می دانی!
    تو تنها بوده ای!
    شمع بهانه است لیلا
    .
    .
    .

  2. سلام دوست عزیزم!
    “اگر نمی خواستی عاشق شوی، موهایت را چرا پریشان کردی؟”!
    // راز این جادو را بر من بگشای،
    ای ساحره سرزمین های بارانی عشق! //

    کتاب شعر الکترونیکی ” کریم شفائی ” در آدرس:
    http://www.jahanshahreman.persianblog.com
    منتشر شد.
    فقط کافی است وارد فضای وبلاگ شده و روی این سطر کلیک کنی:
    اگر نمی خواستی عاشق شوی چرا موهایت را پریشان کردی شاعر کریم شفائی //
    //
    تا ” تو را روی بال های بلندم بنشانم و
    به آسمان هایی ببرم
    که گردن آویز خدایش ستارگانی است که
    نور از چشمان تو گرفته اند! ”

    می خواستم خواهش کنم سری بزنید و با نقطه نظرات خودتان مرا راهنمایی کنید.
    من چشم انتظار عزیزان بزرگواری هستم که از بیان نقاط ضعف و قوت کار من مضایقه نکرده و مرا مدیون خود می کنند.
    سپاسگزارم.

  3. فقط یک بار اول بودم.
    ۵ – ۶ مطلب ِ پیش بود. [هرچند یادت نیست]
    مواظب باش دستت نبرد؛
    حالا دیگر کابل پر از خرده آینه است.
    و عکس ِ تابوتِ روان ِ «لیلا»
    تکثیر می‌شود
    در ستاره‌هایش.

  4. زندگی پاگردی است میان من و تو . تو بالایی و من پایین . و از ما گذر می کنند ، عقربه های ساعت .
    برای روشنی دیر است یا زود ؟ نمی دانم ؟
    پاگرد ذهن من از جای پای عقربه های ساعت سیاه شده است .
    وای فردا کی میرسد ؟ من نمی دانم ؟ و تو میدانی …
    راستی کارگر برای نظافت باز هم دیر خواهد کرد ! این موضوع را هر دو می دانیم …
    ((ممنونم از سارای عزیز که برایم همواره آموزگاری صبور و پر حوصله بوده است .))

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.