آبی کم رنگ می شود
کم رنگ تر می شود
کوه در مه فرو می رود
آرام آرام باران می گیرد
گونه هایم خیس است
به چهارراه نگاه می کنم
تو رفته ای
سگی آن طرف پیاده رو خود را می لیسد
زباله ای از طبقه دوم پرت شد
پیرمردی که از توالت عمومی آمده
با دکمه شلوارش کلنجار می رود
ساده است فهمیدن اینکه
آدمی می تواند
در چهارراهی تمام شود
همین حالا
پیرمرد دکمه اش را بست
باران تند شده
باید راه افتاد
نه به خاطر مبارزه ای بی امان
با سرنوشت یا بدی ها یا هر چه
آخر
آدم خیس که بشود
صدایش می گیرد
یکی دو آواز قشنگ بلدم
فردا سپیده دمان
دوست دارم بخوانمشان.
22 دیدگاه دربارهٔ «کارگران مشغول کارند!»
دیدگاهها بسته شدهاند.
:)
مریم بزرگ ..
عبور تو اینجا را خوش بو می کند…
آزاده لطیف…
بی حرفی تو مرا سرشار از شعر می کند…
نمی نویسی ..ولی آمدنت پاگرد را پاکیزه
می کند.
زیستن هم…
شعرید …
شعر شعر
:)
هر روز بهتر از دیروز.ره روی راه عشق
تو دیگه کی هستی دختر؟تو فکرت چی میگذره؟ زندگیت چه سخت میگذره…
سر که ارزان است بگو جان می دهم هر چه خواهی تو بگو آن می دهم…عصار (امام حسین)
سلام سارای عزیز
اشعارت زیباست وخانه ات روحی خاص و آرامشی خاص را در ذهن آدمی پدید می آورد
راستی سوالی را از شما دارم و آن اینکه چرا سایت آینه به روز نمی شود یادم است که ۲ سال پیش این سایت با کلیپها و اشعار زیبایش یکی از چراغهای پر فروغ وادی اینترنت بود
سلام به تو سارا!!!!!!
چه زیبا می نویسی و چه زیباست این آهنگ
خوش و خرم باشی …. ایام به کام
http://xovika.tripod.com/sara.htm
چه قدر این جا خوشگله.. اولین باره که این جا میام. سایت آینه رو خیلی وقته می شناسم اما این وبلاگ رو نه.. تبریک به شما واسه این وبلاگ و تبریک به خودم که ژیاتون کردم!
وقتی به یاد می اورم چهارراه زندگیم را
وقتی می گذرم آرام و خموش از کنار جسم خیس و چروک خورده اش
تیر می کشد تمام وجودم
و عشق
دیگر آوای پوسیدهء او نیست
که می گوید
دوستت دارم
مثل همیشه زیبا و سرشار بود سارای عزیزم
رد پاهای به جا مانده در گل و لای
نشان از باران دیشب و گذر عابری
sin7om.blogspot.com
gahi fekr mikonam harf zadan va nazar dadan dar morede sher birahmane ast chera ke harfist az jense jaan va har kas ra parvaye aanast ke ……in sher baraye shoma(dar baranhaye ghamanghize shabane ,tanha shaeran va divanegan be ghadamzadanhaye jedi mashghooland)omidvaram hamishe be jaye boghz avazi dar galooyat baashad
سلام…مثل همیشه…عالی بود و تکان دهنده…آدمی می تواند
در چهارراهی تمام شود
جای پایم در آفتاب خشک شده است… سر خورده ام انگار از پلهکان… و جا پایم انحنای فکرهایم را نشان می کند…
آیینه ها در چشم ما چه جاذبه ای دارند،
آیینه ها که دعوت دیدارند.
دیدارهای کوتاه،
از پشت هفت دیوار،
دیوارهای صاف، دیوارهای شیشه ای شفاف، دیوارهای تو…
دیوارهای من
دیوارهای فاصله بسیارند… !!
…آینه گردگیری خواهد شد !
دلش تنگ تنگ هم هست !
سلام سارا قشنگ بودند نشان از ذوق
سرشار و پشتکار می دادند به ما هم سری بزن
سلام وبلاگ و اشعار بسیار زیبایی بود
و طراحی و عکس جالب همراه با اشعاری که به فضای کار می خوره و موزیک بسیار زیبای فیلم قرمز که س زیبایی رو به بیده میده . امیدوارم موفق باشی.
…
نمی خواهم حمل بر تمجید بیهوده شود ولی به نظر من تو از یک استعداد شعری ممتاز برخورداری. پیروز باشی.
این قسمت از شعرت منو یاد فیلم فارست گامپ انداخت اونجایی که وقتی ازش می پرسیدند چرا می دوی ؟برای صلح ؟حقوق زنان ؟… ؟ جواب داد : I ran because I felt like running!
باید راه افتاد
نه به خاطر مبارزه ای بی امان
با سرنوشت یا بدی ها یا هر چه
آخر
آدم خیس که بشود
صدایش می گیرد
یکی دو آواز قشنگ بلدم
فردا سپیده دمان
دوست دارم بخوانمشان.
دوستتون دارم