باران

به پسرم فکر کردم
دیدم
حالا بزرگ شده
چشم ها یش شبیه من
و لبهایش…
گفتم
شاید صدایش به من رفته باشد
و نگاهش…
آخ
جه بازیگوشانه می خندد جادوگر!
با آن منگوله کلاهش
به خودم می آیم
هوایی است امروز ها!
من که هیچ پسری نداشته ام
من که هیچ وقت باردار نشده ام
انگار یاد نگاهی افتادم
یاد لب هایی !

9 دیدگاه دربارهٔ «باران»

  1. خانم سارا
    من همیشه تو کامنت گذاشتن (نه نظر دادن) به شعرهای شما مشکل داشته و دارم. دوست دارم چیزی بنویسم که مثه «عالی بود» یا «لذت بردم» نباشه اما واژه ای پیدا نمی کنم.
    امیدوارم شما اون واژه رو فهمیده باشید.

  2. سلام سارا جان من یک سوال از شما داشتم ،البته اگر دوست داشتی جواب بده ، شما اسم دبستانی که سال پنجم بودی چیه ؟!! اگر خواستی می تونی با ایمیل چواب من و بدی !!

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.