به پسرم فکر کردم
دیدم
حالا بزرگ شده
چشم ها یش شبیه من
و لبهایش…
گفتم
شاید صدایش به من رفته باشد
و نگاهش…
آخ
جه بازیگوشانه می خندد جادوگر!
با آن منگوله کلاهش
به خودم می آیم
هوایی است امروز ها!
من که هیچ پسری نداشته ام
من که هیچ وقت باردار نشده ام
انگار یاد نگاهی افتادم
یاد لب هایی !
9 دیدگاه دربارهٔ «باران»
دیدگاهها بسته شدهاند.
چقدر زیبا و با احساس بهت حتما لینک میدم عزیزم
خانم سارا
من همیشه تو کامنت گذاشتن (نه نظر دادن) به شعرهای شما مشکل داشته و دارم. دوست دارم چیزی بنویسم که مثه «عالی بود» یا «لذت بردم» نباشه اما واژه ای پیدا نمی کنم.
امیدوارم شما اون واژه رو فهمیده باشید.
به خواب آروم چراغ من
گل شب بوی باغ من
که فردا شعله ور میشی
تو خونخواه پدر میشی
سلام سارا جان من یک سوال از شما داشتم ،البته اگر دوست داشتی جواب بده ، شما اسم دبستانی که سال پنجم بودی چیه ؟!! اگر خواستی می تونی با ایمیل چواب من و بدی !!
اینجا یه جور عجیبه..یه آرامش خاص و مر موزی تو این سپیدیهاش هست..با این نوشته های ….تبریک می گم:)موفق باشید
Fascinating
کسی دیگر نمی کوبد دراین خانه متروک را
کسی دیگر نمی پرسد چراتنهای تنهایم
ومن چون شمع می سوزم
ودیگر هیچ چیز ازمن نمی ماند……..
این ترانه روشنیدی؟
dar ansooye faseleha mardist ,mardi gashanghtar va zibatar az taranehayam
mardi be azamate royahayam
va mardi ke be shoghe didarash be entezar neshastam bedune didane faseleha va salha…
kash midanestam kist anke mara be entezar vadashteh ….
این تیکه« باران» خیلی ناز بود… خیلی ناز