زباله ای که باید هر شب گذاشت پشت در وگر نه

باورت شد ؟
تو که نمی دانی اش!

می دانی ؟
پس دیگر چطور می توانی باورش کنی!

نیاز داری به باور چیزی ؟
مگر آینه نداری یا برکه ای صاف !

چشم هایت…
این همه آواز….
دست هایت…
این همه رنگ …

و

زبان !