همان مرحله‌ست این بیابان دور

در داستان سیاوش گیر افتادم و مدام برمی‌گردم و دوباره می‌خوانمش و نمی‌توانم پیش‌تر بروم. ایرادی درش نیست.

اما خوبی مرداد این بود که با ساقی‌نامه شروع شد و چه گرما و مستی ویژه‌ای بخشید به خیابان‌ بلند و تاریک ساریان.

همان مَنزلَ اسْت این جهانِ خَّراب

که دیده‌ست ایوانِ اَفراسیاب

کجا رایِ پیرانِ لشکرکشش؟

کجا شیده آن تُرکِ خَنجَرکشش؟

نه تنها شد ایوان و قصرش به باد

که کس دَخمه نیزش ندارد به یاد

همان مرحله‌ست این بیابان دور

که گُم شد در او لشکرِ سَلْم و تور

بده ساقی آن مِی که عکسش ز جام

به کیخسرو و جَم فرستد پیام

چه خوش گفت جمشیدِ با تاج و گَنج

که «یک جُو نَیَرزد سرایِ سِپَنْج»