می سوزم
دیوارها مدام میخورند به هم
منتطر کسی هستم
میآید گلهای گلدان را عوض میکند
سوپ داغ درست میکند
روبان آبی موهایم را می بندد به پردهها
نمیشناسم او را
هنوز نیامده
6 thoughts on “تب”
Comments are closed.
می سوزم
دیوارها مدام میخورند به هم
منتطر کسی هستم
میآید گلهای گلدان را عوض میکند
سوپ داغ درست میکند
روبان آبی موهایم را می بندد به پردهها
نمیشناسم او را
هنوز نیامده
Comments are closed.
همیشه منتظرش هستم. هنوز او را نمی شناسم . چه از من دور است آن لحظه هایی که در کنارم است و من هم چنان انتظارت را می کشم!!
سلام بانو ! زیبا و دلنشین بود کسی که هنوز نیامده ….
سلام
وبلاگ مفید و زیبایی دارید
امیدوارم که در ادامه موفق باشید
به وبلاگ ما هم سر بزنید
اگر مایل بودید تبادل لینک هم داشته باشیم
ممنون
تب همیشه نشان خوبی بوده است
شاید خواسته بیاد تو بهش اجازه ندادی خودت را اول بشناس او خواهد آمد
او می آید و از میان تمام رویاهای روزگار تنها ترانه های ساده مرا برمی گزیند . می دانم که می آید . می دانم ….