وقت تولدش
پشت کوهها، بالای ابرها
هر جا که باشم
دلم را چنگ خواهم زد
ناخواسته
زشت یا زیبا
از هر زنی که باشد
یک کلام
کودک من است
Photo: David J. Nightingale
و
سرزمین عطش
…شعر عاشقانهی مدرن
شعری از تادوش روزویچ، ترجمهی محسن عمادی
26 thoughts on “کودک تو”
Comments are closed.
و دوست داشتنی…
و دیـــدنـــی ..
..
اینجا که می آیم رو حم َ، جسمم ، تمام آمال و آرزو هایم بوی پاگرد را می گیرد بعد میروم یک گوشه ای مینشینم فکر میکنم چه عشقی دارد آدم هر روز صبح بلند شود مادرش را ببوسد و بگوید : ممنونم که من را بدنیا اوردی ، ممنونم مادر
کودکی من است
کودک ما
بیچاره کودک من…
اما زیبا بود بسیار
شعرت که بوی رستن و زاده شدن انسانی در آزادی را می دهد توی این هوای گرفته این روزها آرامشبخش هست با اجازت لینک میدم بهش
این پست در بلاگ نیوز قرار گرفت
زیبا بود ونمیدانم چرا غم انگیز
دلم گرفت با این شعرت…
نمیشه پای خیال رو ببندی؟!
شاید بهتره بزاری پرواز کنه تا هرجا دلش بخواد…اینجوری بهتره…
رویا رو از انسان بگیری مگر باز چیزی میمونه ازش؟
نه…
باید چسبید به رویا…دستش رو گرفت و ولش نکرد تا بشه موند…
بزار گاهی هم غمگین باشه رویا…مهم نیست…
آره عزیز …مهم نیست…هیچی مهم نیست…
دل ام را چنگ می زنم
دست ام را در چنگ بگیر!
.
.
کودک ات را در چنگ می گیری
از نگاه مشتاق ام می گریزی!
.
.
سلام سارا!
چقدر زیباست بانو …
سلام سارای عزیز /خوندم …/ نقد باشه برای کارهای بعدی …./ موفق باشید
کودکی ام را چنگ می زنم … قلب را چنگ زدی با شعرت
ساده ی تصویری … البته ژانر تصویری بودن آن بیشتر رئالیزم بوده تا ایماژگرایی تخیلی… که شاعرانگی اثر را با وجود لطافت اش نقصان می دهد. به امید خواندن اثرهایی ژرفتر از شما …
shahram Boshra ph.D
زشت یا زیبا ؟
این که گفتی چیزیه که همیشه مادرم میگه یعنی که دوست داشتن حسیست بالاتر از غریزه ! و این که گفتی یعنی دوست داشتن //
– خسته ام
– کی خسته نیست؟
-فرسوده ام
– کی فرسوده نیست؟
– میشه لطفاْ یه لیوان آب حیات بهم بدی؟
– نه
– چرا؟….آب نیست؟
– آب هست …. لیوان نیست!!!
یاد گرفت …
کودک ماند … ولی هر چه کرد نتوانست
پاک و معصوم بماند .
نمی دانم چرا ولی حرف های تو کوله بار غم است
وچگونه تو آن را حمل می کنی
آسمان مال غم است
آری او کمکت می کند
دلم را چنگ می زنم برای تو…نه هیچ کس و هیچ چیز دیگر…
تو…
دستم برای تو…
سلام سارا خانم
خوبی؟
شعر اول زیبا بود. چند وقتی سر نزده بودم چند تایی جدید خواندم.با یک شعر به روز شدم که نظر بدی اونم خیلی جدی و بیرحمانه ممنون می شم.
خوش باشی
بای
خواندن کلبه ات را دوست داشتم .
خواهم آمد باز !
درونت جای دارد و ذره ذره جانت نثار اوست…
این است رسم حیات.
این روح سرگردان در کجا خواهد آسود؟ این همای مهاجر درقله کدام قاف آشیانه خواهد گزید ؟ این روح زخم خورده به کجا مرهمی خواهد یافت؟…
بیایید دردهای مشترکمان را با هم واگویه کنیم ،سرگشتگی مان را با هم به آواز بر خوانیم ،از جان به هم افتیم و به جانانه بگرییم ، شاید کور سوی هدایتی تابیدن گیرد و التهاب روح تبناک التیام یابد ؛ شاید…
میزبان لحظه هاتان خواهم بود اگردر خانه ام میهمان شوید.
بدرود.
کودک من دارد میرود.
دوستش دارم. اما دارد میرود. چرایش را نمیدانم. اما دارد میرود. و من عجیب دوستش دارم و عجیب نمیتوانم نگهش دارم. اگر نگهش دارم تا آخر عمر باید با مردی زندگی کنم یا شاید بار گناهی را به دوش بکشم.
دلم کودک میخواهد و یک خانواده.
یک گریه، یک گرما، یک غذا و یک خوشی
فقط یک دل خوش…