صبح خوب است، خانه سرد. خانههای بسیاری البته سردِ سردِ سرد.
میم میگوید مدتهاست نتوانسته چیزی بنویسد. شین میگوید اگر هم چیزی به عنوان شعر نوشته تلاش کرده و اصلا روان و ناگهانی و شاعرانه نبوده است.
شعر به چشم من اگر شعر باشد جاریست. داستان کوتاه نیست بنشینی بالا و پایین کنی و بنویسی و راضی شوی. گر چه دیدم کسانی فقط همینطور مینویسند و حرفی هم ندارم دربارهی چیزی که متوجهاش نمیشوم.
فاصله چه نیازی را پاسخ میدهد؟ میتوانم جای درستم را پیدا کنم و ایستادن در جای بهتر برای من مهم است. جای اشتباهی باعث میشود حرف اشتباهی بزنم، نتوانم بفهمم در چه موقعیتی هستم.
زندگی میکِشد مرا و میبرد. کشیدن؛ خوشم میآید بیش از هر چیز متمایل باشم. کشیده شوم و بروم، با یا بی شعر.
اما شعر و درست شعر و نه چیز دیگری خوب است، دستگیر است، میکِشد.
برف میبارد. دوست دارم دی برف ببارد. رهایی چیز غریبیست، به او نزدیک میشوی و از او دور میشوی. رنجِ بسیار نزدیکت میکند.
رنج.
سارای شاعر،
«رنجِ بسیار نزدیکت میکند.» نزدیکمان میکند. ممنونم نوشتی. پنجرهای است پاگردت به باغِ بسیاردرختِ زندگی.
مراقب خوات باش.