بندهای قدیم سست میشوند
مهم نیست ترمیمشان کنی
یا نکنی
کمرنگ و ناپدید میشوند
مهم نیست
مهم نیست دیگر
ریشههایی در اعماق جان میگیرند
ریشههایی دیگر
ساکتی
در روز
در شب
در خواب
در بیداری
دیگر مهم نیست
زنگ بزنی به کسی که تو را میشناخته
به زحمت چند کلمه بگویی
کسی از تو خبر ندارد
دوازده مرداد نود و چهار
منم
می دانم که می شناسی مرا
به خاطر می آوری مرا
خیلی روزها گذشته
خیلی شب ها
آنقدر بزرگ شده ای که راحت تر حرف میزنی با من
دیگر آن شرم کهنه با تو نیست
آدم های خاطره ها انگار همه مثل هم می شوند
زمان لحن حرف زدنشان را یکی می کند
چیزهای بزرگی بود که حالا دیگر نباید خودت را برای آنها هیجان زده نشان دهی
چرا که تو بزرگ شده ای
و روزها گذشته اند
و شب ها گذشته اند
ما هستیم
حتا از دیدار دوباره هم هیجان زده ایم
کنجکاویم
و مثل بچه ها ذوق داریم
اما مثل آدم بزرگ ها حرف میزنیم
زمان لحن حرف زدن همه مان را یکی کرده است!
ترسناک است