پسرم

پسرم می‌پرسد
مامان می‌نویسی تا خود را آرام کنی؟
برمی‌گردم
نگاهش می‌کنم
نمی‌دانم به دنیا آوردمش یا
در یکی از شعرهایم او را نوشته‌ام
۱۹ آذر ۹۳

دیدگاه ها . «پسرم»

  1. دانشجویم…
    وقت کم میارم…
    هر وقت میام این سایت حسرت میخورم چرا قبلا این سایتو پیدا نکرده بودم تا
    مطالب جذاب و خوبتون رو بخونم :(
    بابت مطالب ممنون.
    شاد پیروز و موفق باشید.
    …………….
    سلام خیلی ممنون
    خوش حالم که با این حال سر می زنید
    موفق باشید
    سارا

  2. خُب پلات نگاه ویژه خودش را به رابطه مادر-فرزند دارد که این موضوع بحث و گفتگو هم بوده. این نگاه شخصى مادر-فرزند در پرسوناى شعر شما منظورم بود.
    سپاس از شما.
    ……………………….
    :)
    خیلی ممنون برایم نوشتید
    باز شعر را می خوانم
    سپاس
    سارا

  3. سلام . جزء واجبات شده است که به وبلاگتان همیشه سر بزنم . خیلی خوشحالم از اینکه هنوز انسانهای خوب و مهربانی هستند که وقت می گذارند شیرینیهای خوشمزه و زیبا و نو می نویسند و لب پنجره می گذارند تا هر کس خواست تکه ای بر دارد در دهان بگذارد و بگوید به به و حالش خیلی خوب شود .
    ممنون سارای مهربان .
    ……………………..
    سلام ملیحه جان
    سپاس گزارم که سر می‌زنی
    ممنون از این یادداشت زیبایت
    خوش‌حالم می‌ایی و می‌خوانی نوشته‌هایم را
    سارا

  4. غمگینم
    از این همه نقش
    از بازی های اجتماعی
    خوبی ؟!!
    ….
    ….
    ….
    پاسخ هر چه باشد …پ – ن – ب – ب – للله
    گاهی “خوبی” ، غم انگیزترین کلمه ی جهان می شود
    دلم شعر می خواهد
    کلمه می خواهم
    و قبل از اون الفبا
    نه نه …
    صدا می خواهم
    چقدر به اولین ها نزدیک شده ام
    به زهدان مادرم
    به اولین گریه …
    …………..
    اولین‌ها چه دورند
    دور دور دور
    :)
    سپاس گزارم
    سارا

  5. شما بی نظیرید ، احساس و قلم طلاییتون، من با نوشته ها و اشعار شما زندگی میکنم و همیشه آرزو می کنم صاحب این احساس و قلم شیوا رو از نزدیک ببینم. مانا باشید
    …………
    خیلی ممنون از دل گرمی زیبای شما
    و به امید دیدار :)
    سارا

پاسخ دادن به بهناز لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *