” …. “

هر روز دکمه‌های پوستش را محکم می‌بست
طوفانی را پنهان کند
ناگهان اگر گوشه‌ی لبش باز می‌شد
کاغذها و گلدان‌ها به زمین و زمان می‌ریختند
نگاه می‌کرد
نه مستقیم در چشم‌ها
به جایی کنار شانه‌مان
و ما به سوختن کنارش عادت کرده بودیم
۲۵ آبان ۹۲
سارا محمدی اردهالی
…این کار ادامه دارد

دیدگاه ها . «” …. “»

  1. گاهی با خودم میگم که این شعر سارا اردهالی رو میشه ادامه داد یا اصن از قبلش شروع کرد یا اون ادمو کشید بیرون اصلن !
    تجربه خوبیه که راوی یکی از اونها، خود شما باشی!
    …………
    :)
    باید فکر کرد
    سپاس
    سارا

  2. یاد سوسک تو جلد آدم رفته ، تو فیلم مردان سیاه پوش ۱ افتادم .
    درباره کاری که ادامه داره نمیشه حرف زد .
    هنوز معتقدم” در کل ” بچه خوبی هستی . احتمالا تو هم هنوز در کل رو دوست نداری .
    خب دیگه الان عصبانی میشم خداحافظ.
    ……………
    سوسک‌های خیلی معروف را نمی‌شناسم
    :)
    مرسی
    سارا

  3. تازه با وبلاگ و نوشته های شما آشنا شدم
    ولی وقتی سپیدهای شما رو می خونم انگار که خیلی وقته با شما آشنام
    تبریک و سپاس
    …………
    به به
    خوش آمدید
    ممنونم
    سارا

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.