هزار و یک گره‌ی رودخانه

.
.
.
مسافر از اتوبوس
پیاده شد
چه آسمان تمیزی
و امتداد خیابان غربت او را برد
.
.
.
سهراب سپهری، بابل بهار ۱۳۴۵

دیدگاه ها . «هزار و یک گره‌ی رودخانه»

  1. با سلام و درود و شعر…
    ماهی که آب دید نپاید به خاکدان
    //
    ظاهراً تو گلوله ای هستی /در رکاب ِ تفنگ ِ مردی مست
    هر کجای مسیر باشی باز /یک نفر توی ِ طالع ِ تو هست
    ——————————————————–//
    مانیـــــــــــــــــــــــــــــــا به روز است
    دکترم گفته حتمن باید نشانه ای داشته باشد
    اما نمی دانم چرا
    وقتی کلاهم را برعکس روی سرم می گذارم
    کسی متوجه نمی شود بیمارم
    —————————————————–//
    “دیوانه وار در دلم می گفتم آه فرانچسکو! فرانچسکو! درست همانطور که بقیه می گویند آه خدا! خدا!……”
    ————————————————-//——
    توی ِخواب دوچرخه می غلطید/ روی ِ برف ندیده اسکی شد
    من که از اولش نفهمیدم / لحظه ای کِه شکسته شد چی شد؟
    منتظر دیدار دوستان و نظرات گرانبهایشان هستم…………………………..

پاسخ دادن به ف.ک لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *